رادینرادین، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 14 روز سن داره

مــــــــــــــــــــــلوس

جشن تولد آذین

جمعه 10 شهریور اگر اون روزی که دکترم می خواست منو بستری کنه تا سزارین بشم به دنیا اومده بودی، روز تولدت با تولد آذین یکی می شد. اون شب تو بیمارستان صارم، برگه آزمایش پریسا رو که روی میز پذیرش دیدم یه آن کوپ کردم. یعنی همون پریسایی که تا همین یکی دو روز پیش با ما می اومد استخر حالا داره مامان میشه؟ خیلی طول کشید تا بعد از اتفاقاتی که اون شب افتاد، تونستم بهش زنگ بزنم و بهش تبریک بگم. تو هنوز به دنیا نیومده بودی و من دقیقا یادمه که داشتم روی پل گیشا رانندگی می کردم. وقتی بهم گفت تا می تونی بخواب درک نکردم چی گفت. ولی الان خوب می فهمم. اولین باری که آذین رو دیدی یک ماهه بودی و آذین یک ماه و نیمه که با هم رفتیم دیدنش. یک ماه بعد هم اونها اوم...
31 شهريور 1391

مامان در به داغون

پنجشنبه 2 شهریور حالم خیلی بده، اصلا واسه هیچ کاری انرژی ندارم. سنسورهای مغزم هم قاطی کرده همه اش گرسنه ام. یکی نیست بیاد بگه آی کیو کمبود انرژی ام مال بی خوابیه. وای ماشالا خیلی شیطون و لجباز شدی، دیروز تا رفتم از تو کمد روسری بردارم، یه کم طول کشید تا تصمیم بگیرم. برگشتم دیدم سایه پودری مشکی منو برداشتی درشو نمی دونم چه جوری باز کردی مالیدی به همه جا. روزی هفت هشت بار کشوی آشپزخونه رو می ریزی چهار پنج بار کشوی اتاق رو. اگر بیای ببینی جمع شده دوباره می ریزی وگرنه دیگه کاری باهاش نداری. همه اش دارم دستت رو می شورم بازم کثیفه. حداقل روزی یک بار باید خونه رو جارو برقی بکشم. صبح یکی یک کاره رفتی روزنامه رو از رو میز پرت کردی ...
4 شهريور 1391
1